من سرمو اوردم بالا و گفتم_عه مگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آرمان_هیچی فقط زود نی برات؟؟؟؟
من_نع
آرمان_خب تعریف کن
من_چیو؟؟؟؟
آرمان_کی اینجوری دلت برد؟؟
من_آرمان ب مامان نگی
آرمان_میگم
من_اصن به درک بگو حالا میخام تعریف کنم.دوروز بعد اینکه اینجا بودم منو بزور میخاس عقدم کنه ساتیارو میگم.اون شب رگمو زدم(ب اینجا ک رسید آرمان برمیگرده و باچشمای گرد شدش ب آیسان نگا میکنه)ولی زنده موندم بعد از اون اتفاق مهیار به صورت مخفیانه بهم گفت پلیسه و اگه مشکلی پیش اومد میتونم بش بگم.دوهفته از رفتنم ب اونجا میگذشت .یه روز داشتم می رفتم اتاقم که ساتیار منو دید معلوم بود حالش خوب نی زیادی خورده بود.ازش ترسیدم رفتم عقب و عقب و عقب تر نزدیک بود از پله ها بیوفتم ولی افتادم رو دستای یه نفر گرم بود...گرمِ گرم وقتی دستاش با بدنم تماس پیدا کرد بدنم ی جوری شد زل زدم تو چشاش...
داداش ب عشق در یک نگاه اعتقاد داری؟
آرمان_چه جورَممممم
من_خب من همینطوری عاشق شدم دیگه هم نمیتونم ببینمش دارم روانی میشم روانی
و بعد زدم زیر گریه
آرمان ماشینو ی گوشه نگه داشت برگشت سمتم و بقلم کرد
آرمان_گریه نکن خواهری خودم یکاری میکنم بتونی ببینیش
من_چجوری؟؟؟؟؟؟
آرمان_ببین....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:بلی بلی
.gif)
پاسخ:tnx